English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4853 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
businesslike U دارای صورت کار عملی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
case U دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
cases U دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
half faced U دارای صورت لاغر
ill favored U زشت دارای صورت ناهنجار وزننده
inventory U از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
local U چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals U چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
printer U وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printers U وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
plastic bubble keyboard U صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
packet U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packets U روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
numeric U که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
barrage jamming U تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
watts U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
isobare U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
discretionary U آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
cementitious U دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled U دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent U دارای دهن باز دارای لبان برگشته
virile U دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried U دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous U دارای تخم و بذر دارای تخمدان
gravel blind U دارای چشم تار دارای دید کم
low tension U دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
rom U دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان قطعه ROM با فرفیت بالا استفاده میشود. داده به صورت دودویی ذخیره میشود به صورت سوراخهای حکاکی شده روی سطح آن که سپس توسط لیزر خوانده می شوند
chargeable accessions U استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
line astern U صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
proper <adj.> U عملی
functional <adj.> U عملی
factual U عملی
makeable <adj.> U عملی
feasible <adj.> U عملی
makable [spv. makeable] <adj.> U عملی
convenient <adj.> U عملی
feasible U عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> U عملی
purpose-built <adj.> U عملی
useful <adj.> U عملی
suitable <adj.> U عملی
operational U عملی
practic U عملی
operatives U عملی
operative U عملی
achievable <adj.> U عملی
doable <adj.> U عملی
contrivable <adj.> U عملی
pragmatics U عملی
purposive <adj.> U عملی
purposeful <adj.> U عملی
utilitarian [useful] <adj.> U عملی
factually U عملی
applied U عملی
operable U عملی
objective U عملی
makable <adj.> U عملی
objectives U عملی
empirical U عملی
business like U عملی
workable <adj.> U عملی
executable <adj.> U عملی
practicals U عملی
manageable <adj.> U عملی
practicable U عملی
possible [doable, feasible] <adj.> U عملی
pracitcable U عملی
de facto U عملی
applicatory <adj.> U عملی
down to earth U عملی
down-to-earth U عملی
applicative U عملی
practicable <adj.> U عملی
practical <adj.> U عملی
ex post U عملی
experimental U عملی
pragmatic U عملی
workable U عملی
handy <adj.> U عملی
performable U عملی
outrigged U دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
availability U عملی بودن
practical capacity U گنجایش عملی
application [applicability] U عملی بودن
logical empiricism U منطق عملی
practical art U هنر عملی
impractical U غیر عملی
impracticable <adj.> U غیر عملی
practicalness U عملی بودن
airy-fairy U غیر عملی
practical unit U واحدهای عملی
operationism U مکتب عملی
logical positivism U فلسفه عملی
logical positivism U منطق عملی
logical empiricism U فلسفه عملی
unfeasible <adj.> U غیر عملی
work U عملی شدن
usability U عملی بودن
worked U عملی شدن
to put in practice U عملی کردن
implement U عملی کردن
put in practice U عملی کردن
applicability U عملی بودن
practicality U عملی بودن
put ineffect U عملی کردن
feasibilty U عملی بودن
training U آموزش عملی
positive U یقین عملی
to give effect to U عملی کردن
practicably U بطور عملی
practicableness U عملی بودن
pragmatism U فلسفه عملی
compulsion U وسواس عملی
feasibly U بطور عملی
practicalities U عملی بودن
put inpractice U عملی کردن
bring into being U عملی کردن
activity catharsis U پالایش عملی
carry into effect U عملی کردن
realpolitik U سیاست عملی
inoperative U غیر عملی
pratique U تمرین عملی
self action U خود عملی
practical joke U شوخی عملی
utilization U استفاده عملی
carry ineffect U عملی کردن
usefulness U عملی بودن
viability U امکان عملی
workability U امر عملی
carry out U عملی کردن
actualize U عملی کردن
bring inbeing U عملی کردن
workable competition U رقابت عملی
execute U عملی کردن
fulfill [American] U عملی کردن
make a reality U عملی کردن
put into practice U عملی کردن
accomplish U عملی کردن
practical jokes U شوخی عملی
performance test U ازمون عملی
operationalism U مکتب عملی
make something happen U عملی کردن
feasible U امکان عملی
put into effect U عملی کردن
folderol U غیر عملی
inexecutable <adj.> U غیر عملی
practicability U عملی بودن
compulsions U وسواس عملی
inapplicable U غیر عملی
applied research U تحقیقات عملی
defacto recognition U شناسایی عملی
actualise [British] U عملی کردن
applied research U تحقیق عملی
inapplicability U عملی نبودن
dat U سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
impracticable U غیر عملی بیهوده
pragmatism U جنبه عملی قطعیت
verbs U دستورالعمل انجام عملی
registers U انجام عملی به یک محرک
plan implementation U عملی کردن برنامه
impracticability U غیر عملی بودن
effect U عملی کردن معلول
operatively U بطور موثر یا عملی
skill U مهارت عملی داشتن
effecting U عملی کردن معلول
effected U عملی کردن معلول
on the job U حین کار عملی
verb U دستورالعمل انجام عملی
positivism U فلسفه عملی ومثبت
options U عملی که انتخاب میشود
option U عملی که انتخاب میشود
utopian U خیالی و غیر عملی
applied economics U علم اقتصاد عملی
practical system U دستگاه یکانهای عملی
It is not possible ( feasible , practicable) . U اینکار عملی نیست
stops U انجام ندادن عملی
stopping U انجام ندادن عملی
stopped U انجام ندادن عملی
stop U انجام ندادن عملی
pragmatist U پیرو فلسفه عملی
top heavy U افتادنی غیر عملی
register U انجام عملی به یک محرک
top-heavy U افتادنی غیر عملی
functional residual capacity U فرفیت باقیمانده عملی
ism U سیستم عملی گرایش
sensibleness U عملی بودن اگاهی
registering U انجام عملی به یک محرک
fall to U به عملی دست زدن
pop U بسرعت عملی انجام دادن
infeasible U غیر عملی اجراء نشدنی
obsessive compulsive state U حالت وسواس فکری- عملی
pull in U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
Suit the action to the word. U حرفی را فورا" عملی کردن
waste instruction U دستوری که عملی انجام نمیدهد.
cyclic U عملی که مرتب تکرار میشود
pull-ins U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
popped U بسرعت عملی انجام دادن
Recent search history Forum search
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
2actus reus
1در حلقه ها و مدولها در درس جبر چه مفهومی دارد؟ Socle
2Once it's downloaded, please run the Kaspersky Malware Scanner software. This might take a moment and involve a few steps.
1nonconversation
1offshoring
1veterans
1Bravetown
1Finally, standard notation is used throughout, with clarifications provided as needed.
1Otherwise, throw in a rimshot hit every now and then
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com